سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پروژه دانشجویی مقاله تاثیر و تاثیرات جهانی شدن جغرافیا در pdf

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 پروژه دانشجویی مقاله تاثیر و تاثیرات جهانی شدن جغرافیا در pdf دارای 29 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد پروژه دانشجویی مقاله تاثیر و تاثیرات جهانی شدن جغرافیا در pdf   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی پروژه دانشجویی مقاله تاثیر و تاثیرات جهانی شدن جغرافیا در pdf ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پروژه دانشجویی مقاله تاثیر و تاثیرات جهانی شدن جغرافیا در pdf :

تاثیر و تاثیرات جهانی شدن جغرافیا
جغرافیا علم فضا و مکان است. بنای محوری جغرافیا شناخت عوامل طبیعی، فرهنگی و فیزیکی مؤثر در مکانها، قسمت های قابل زیست و زندگی بر روی کره زمین است و هدف جغرافیا تشریح، تخمین و تفسیر الگوهای متغیر مکانی و فضائی است.
بنابراین دانش جغرافیا از یک طرف به توصیف، بررسی، تجربه و تحلیل پدیده های مختلف محیط در عرصه های گوناگون آب و خاک و اقلیم و محیط زیست و نیز نحوه پراکندگی

سازمان بندیهای اجتماعی و فعالیت های اقتصادی و پیامدهای ناشی از کنش های متناسب جوامع انسانی با محیط زیست می پردازد و از طرف دیگر می کوشد تا با شناخت عل

می که نسبت به قانونمندیهای محیط طبیعی و جریانهای اجتماعی پیدا می کند، نقشی فعال در کاهش یا از بین بردن ناهماهنگی های فضایی و آفرینش چشم اندازهای فرهنگی بر عهده گیرد. این کار میسر نیست مگر با تکیه بر جنبه های علمی و کاربردی جغرافیا و اهمیتی که امروزه این علم در شناخت محیط زندگی انسان و راهگشائی و حل بسیاری از مسائل و مشکلات یافته است.

بازشناسی جغرافیائی کشورمان نه تنها به لحاظ برنامه ریزی های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی و فضائی اهمیت دارد، بلکه به جهات اصولی دیگر نیز از اولویت خاصی برخوردار است. به تعبیری هیچ ملتی نمی تواند استقلال پیدا کند، الا اینکه خودش، خودش را بفهمد و تا زمانی که ملتها خودشان را گم کرده اند و دیگران را بجای خود نشانده اند، نمی توانند استقلال پیدا کنند.
برای خودشناسی و خود فهمی، یعنی شناسائی وضع ایران، دانش جغرافیا می تواند گامهای مؤثر و استواری بردارد. هدف از ارائه این رشته شناخت ارزش کاربردی جغرافیا و نیز آگاهی از ضرورت کاربرد بررسیهای جغرافیائی در کلیه تصمیم گیریهای سیاسی- نظامی، اجتماعی، اقتصادی و فضا- مکانی است. جهت افزایش کارائی و توانائی دانشجویان در مورد مسائل گون

اگون جغرافیا، در این رشته به مسافرت های پژوهشی و علمی و انجام عملیات میدانی توجه خاصی شده است.

 

چکیده
جهانی شدن را فشردگی مکانی نامیده‏اند؛ گاهی هم آن را باطل شدن جغرافیا تعریف کرده‏اند. این تعریف از جهانی شدن به سوی نوعی دیدگاه ایدئولوژیک، آرمانی و تخیل‏گرایانه سوق داده شده است؛ یعنی باید مکان را باطل کرد، نه اینکه مکان باطل می‏شود.
مکان، یعنی جغرافیا و جغرافیا، یعنی فرهنگ؛ چرا که هیچ مکان انسانی بدون فرهنگ نیست و هر فرهنگی زمانی را در درون خود دارد و یا در یک تاریخ خاص تنفس می‏کند؛ پس هیچ مکان و جغرافیایی بدون زمان و تاریخ نیست. این دو همراه با هم فرهنگ را می‏سازند؛ پس باطل کردن مکان به معنی باطل کردن زمان و باطل کردن این دو نیز به معنای باطل کردن فرهنگ است؛ بنابراین جهانی شدن به معنای مذکور، یعنی باطل کردن فرهنگ‏ها در جهان.
باطل کردن فرهنگ، یعنی جایگزین کردن فرهنگی دیگر، چون انسان نمی‏تواند بدون فرهنگ زندگی کند و فرهنگ جدید، به معنای زمان و مکان جدید یا تاریخ و جغرافیای جدی

د خواهد بود؛ پس جهانی شدن به معنای فوق یعنی ساختن زمان و مکان‏های جدیدی که با نظریه جهانی شدن تطابق و همراهی داشته باشد.

اولین قدم این تاریخ‏سازی و جغرافیاسازی، دائره المعارف یا دانشنامه‏نویسی و تهیه دانشنامه‏های تاریخی و جغرافیایی کشورها است و به همین منظور در کشورهای غربی دانشنامه‏های متعددی برای سراسر جهان و به خصوص برای کشورهای متعددی برای جهان

ی شدن مقاومت می‏کنند (مثل ایران) نوشته می‏شود.

تاریخ‏سازی براین نکته اساسی بنا می‏شود که زمان جوامع با هم متفاوت هستند. زمان معیار سنجش حرکت است (یعنی از حرکت زاییده می‏شود و سپس وسیله سنجش آن قرار می‏گیرد) و حرکت در جوامع از نظر کمی و کیفی بسیار متفاوت است؛ پس زمان‏ها نیز متفاوت می‏شوند.

جوامعی که دچار «گسل زمانی» می‏شوند، دارای دو یا چند زمانی می‏شوند؛ در این زمینه اولین مسئله‏ای که می‏توان به آن اشاره کرد، «دو زمانه شدن» معرفتی است. یک زمان به موقت سنتی و زمان دیگر به معرفت وارداتی از غرب تعلق دارد که زمان اولی کندتر

(چون حرکت کندتر است) و حتی دچار اختلال سرعتی و اختلال زمانی است، ولی در دومی زمان و حرکت بسیار تندتر و حتی تندتر از خود غرب است (چون حرکت بسیار سطحی و غیر عمیق است)؛ پس این جوامع سخت دچار دوگانگی زمانی می‏شوند و به همین دلیل، بحران‏های اجتماعی عمیق را به وجود می‏آورند. این گسل زمانی با نزدیک‏تر شدن به غرب زیادتر خواهد شد، چون سنت برخاسته از زمان و مکان است و این زمان و مکان خاص، به سنت خاص خو

د نیاز دارد. نزدیکی به غرب، یعنی فاصله گرفتن از این زمان و هرچه نزدیک‏تر باشد، فاصله و بحران بیشتر خواهد بود.
جهانی شدن و جهانی کردن، یعنی مسلط کردن زمان غربی بر زما

ن‏های غیرغربی، پس بحران زمانی، آرامش جامعه غیر غربی را خواهد گرفت.
زمان غربی سریع است، چون زمان غربی تابع عقلانیت ابزاری حرکت در سطح و جهان مادی صرف است و به عکس جهان شرقی که زمان جهان ملکوتی و بالاتر را دارد و زمان آن نسبت به این جهان کند است (مثل یک روز قیامت در مقابل پنجاه هزار سال این دنیا.
گرفتن زمان غربی، یعنی رها کردن اعتقادات دینی؛ به همین دلیل، جهانی شدن با اعتقادات دیگر کشورها برخورد مستقیم خواهد داشت.

ورود زمان غربی موجب می‏شود که تاریخ و نگرش تاریخی در آن جامعه دچار اختلال شود. چون تاریخ با توجه به زمان فعلی یک جامعه تفسیر می‏شود و با یک اضافه هرمنوتیکی سعی می‏شود، جوامع ما قبل زمان فعلی که براساس حدس و یا شهود رخ می‏دهد، فهمیده شود؛ پس جامعه جهانی‏شده غیرغربی (با فرض امکان) جامعه‏ای با نگرش کج و معوج تاریخی است.

چون زمان و مکان به هم پیوسته‏اند، هیچ مکانی بدون حرکت و

هیچ حرکتی بدون زمان نیست ؛ پس هیچ مکانی بدون زمان نیست و چون زمان دچار بحران می‏شود، مکانی نیز دچار بحران می‏شود؛ به عبارتی چون تاریخ دچار بحران می‏شود، جغرافیا نیز بحرانی می‏شود؛ پس باطل شدن جغرافیا توسط فرآیند جهانی شدن چنین باطنی دارد.
بحرانی شدن جغرافیا، نتیجه مصادره مکان به نفع مکان غربی است؛ یعنی متنفر شدن از یک جغرافیا و عاشق شدن به جغرافیای دیگر.

 

مهاجرت از این جغرافیا به جغرافیای دیگر نتیجه‏ای طبیعی است پس یکی از دلایل اصلی مهاجرت نخبگان علمی و مالی کشورها غیر غربی به غرب و از کشورهای اروپایی به امریکایی همین نکته است.

به دلیل همین، تنفر از زمان و مکان یا تاریخ و جغرافیای خود و در پی آن جذب به سوی تاریخ و جغرافیای دیگر، تنفر از فرهنگ خود یا فرهنگ گریز سعی در اخذ فرهنگ غربی و امریکایی، با همه ابعاد آن می‏شود که این جریان از نخبگان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی (در سطح نخبگی) آغاز و تا مردمان روستاها جریان می‏یابند و حتی اقشار سنت‏گرای جامعه، مثل روحانیت را هم طی خواهد کرد.
نسخه روانی یا روان شناختی این فرایند این است که در تاریخ و جغرافیای مبدأ(فرهنگ خودی) یک نوع حالت وارفتگی و افسردگی اجتماعی به وجود می‏آید که انسان‏ها دست به هیچ کاری نمی‏زنند، چون به نظر این انسان‏ها کار کرده در این جغرافیا و تاریخ به جایی نمی‏رس

د؛ پس از مدیریت جامعه تا پائین‏ترین سطح اجرایی جامعه، دچار مشکلات افسردگی و وارفتگی می‏شوند که از زمان ناصرالدین شاه قاجار تا حال این مسئله ادامه دارد.
تنها راه نجات چنین جوامعی از این وضعیت، شناخت زمانی و مکانی جامعه است؛ پس زمان‏شناسی اجتماعی و برنامه‏ریزی جامع برای شناخت آن بسیار حیاتی است و گرنه هر حرکتی که به این دقت انجام نشده است، سبب تشدید بحران خواهد شد؛ مثل

برنامه‏ریزی توسعه در ایران یا نوشتن دائره المعارف یا دانشنامه و یا ترجمه کتاب و یا سیاستگذاری و برنامه‏ریزی‏های دانشگاهی و حوزوی. همه سؤال این است که در چه زمانی و چه مکانی زندگی می‏کنیم؟

چشم‌اندازهای جغرافیایی در عصر جهانی شدن

 

دولتهای ملی: مرزها و قومیتها
تضعیف دولتهای ملی، کمرنگ شدن مرزهای بین‌المللی، افول تدریجی حاکمیت و ایجاد مجدد دولت‌ ـ‌ شهرها پدیده‌هایی است که جغرافیای سیاسی جهان را که براساس نظام بین‌الملل شکل یافته است، در آینده دچار دگرگونی خواهد ساخت.
تاکنون اهمیت دولتهای ملی به اندازه‌ای بوده است که برخی صاحبنظران، حیات و مرگ انسانها را در چهارچوب آن شناسایی می‌کردند. دکتر سیف‌زاده در کتاب خود تحت عنوان “نظریه‌های مختلف در روابط بین‌الملل” می‌نویسد: «این اقتدار دولت ملی است که می‌تواند دستور مرگ کسی را صادر کند یا برعکس، بدون کوشش شخصی، وجود وی را در کنف حمایت خود حفظ کند.وقتی شخصی هیچ ملیتی را نپذیرد یا هنگامی که انسان در جهان، چیزی جز ماهیت وجودی خود نداشته باشد، اولین پیش‌شرط حیات خود را نیز از دست می‌دهد؛ یعنی شناسایی توسط هموطنانش، تولد یا زندگی یا مرگ انسان بدون شناسایی رسمی از سوی یک دولت ملی امکان ندارد». او می‌‌افزاید: «انسان امروز جز در صورت مهاجرت به نقاط قطبی یا ستار

گان، راه فراری از نفوذ دولت ملی ندارد». (1)
شکل‌گیری اولیه دولتهای ملی از سال 1648 و به دنبال “عهدنامه‌ی وستفلن” آغاز شد. ویژگی اصلی آن که در قرن شانزدهم در اروپا شکل گرفت، گرایش به این سمت بود که دولت (یا دولت ـ ملت) تبدیل به یک شکل سیاسی عام گردد و نظام بین‌الدولی در سطح جهان بسط یابد. استحکام کلی نظام دولت ـ ملتها در سده‌های شانزدهم و هفدهم تا اندازه‌ای تابع شرایط خاص حاکم بر اروپای غربی بود. یک همگنی نسبی فرهنگی نیز وجود داشت که مشخصه‌اش همگرایی در خور توجه اعمال و عادتهای زبانی، خانوادگی، قانونی، مذهب

ی، اقتصادی و سیاسی بود. این شرایط، گسترش این شکل از سازمان دولتی را در چارچوب منطقه تسهیل کرد و به جابه‌جایی مجدد جمعیت سرزمین میا

ن دولتها کمک نمود.
سالهای پایانی قرن بیستم سالهایی بود که همه‌ی واحدهای سرزمینی در لوای دولتهای ملی هویت یافت، اما درست به موازاتی که حتی مناطق بی‌طرف میان برخی کشورها که خارج از حاکمیت دولتها بود با توافقهایی تحت حاکمیت دولتهای همجوار درمی‌آید، تأثیر پیشرفت جهانی شدن بر کاهش نقش مرزها نیز معلوم‌تر می‌شود و در نتیجه اقتدار دولتهای ملی با سؤال مواجه می‌گردد. فرایند جهانی شدن مراحل اولیه را با شتاب طی می‌کند و اثرات خود را بر پدیده‌های مختلف از جمله پدید‌ه‌های جغرافیایی ـ سیاسی نشان می‌دهد.
از پیامدهای مهمی که جهانی شدن بر پدیده‌های جغرافیایی ـ سیاسی دارد، سه موضوع تضعیف دولت ـ ملتها، تقویت هویت‌خواهی‌های قومی و کاهش نقش مرزهای جغرافیایی است که به وضوح دیده می‌شود.
با این حال برخی سپری شدن دوره‌های دولت ـ ملتها را نمی‌پذیرند و معتقدند دولت ـ ملتها قدرتهای زنده و پویایی هستند که جهانی شدن تأثیری بر تضعیف آنان ندارد.
«گیدنز» در پاسخ به این سؤال که آیا در حالت

جهانی شدن، ملتها اهمیت خود را از دست می‌دهند می‌گوید: “کسانی که معتقدند دوران دولت ـ ملت سپری شده اشتباه می‌کنند. دولت ـ ملتها هنوز قدرت زنده و پویایی هستند. حتی به جهاتی می‌توان گفت که دولت ـ ملتها نه تنها تضعیف نشده‌اند بلکه اهمیت بیشتری یافته‌اند. تا چند سال پیش پدیده‌هایی دیگر مانند امپراطوریها در مقابل دولت ـ ملتها قرار داشتند. شوروی یک نوع امپراطوری بود. در قرن بیستم امپراطوریهای مختلفی وجود داشت، اما اکنون همه‌ی اشکال امپراطوری به‌غیر از امپراطوری امریکا از بین

رفته‌اند. همه‌ی کشورها دولت ـ ملت شده‌اند و این تحولی بزرگ است”.او در ادامه بیان می‌دارد: «امروزه برای اولین بار دولت ـ ملت یک پدیده‌ی جهانی شده است، زیرا تا آنجا که من می‌دانم تنها قطب جنوب یا هر دو قطب دولت ـ ملت نیستند، انا آنها هم تا حدی مدعی بخشی از سرزمینی هستند که ملت نامیده می‌شود و مرزهای ملی دارند».
در ادامه گیدنز با طرح معیارهایی تلاش نموده تا قدرت دولت ـ ملتها را فراتراز رقبای خود یعنی شرکتهای بزرگ جهانی نشان دهد ولی هیچ‌یک از معیارهای ذکر شده در استدلال وی، حاکی از قدرتمند بودن دولت ملی نیست. وی می‌گوید: “دولت ـ ملتها از رقبای خود در نظام جهانی یعنی شرکتهای چند ملیتی مهمتر هستند. برای مثال، اکسون یکی از بزرگترین شرکتهای چندملیتی در دنیاست. که درآمد آن در سال بیشتر از 9 یا 10 کشور جهان است. چنین شرکتی یک سرمایه‌گذار جهانی است با این وجود، قدرت این شرکتهای بزرگ به اندازه‌ دولت ـ ملتها خصوصاً ملتهای بزرگ نیست، به این علت که مرزها هنوز دارای سرزمین هستند در حالی که شرکتها فاقد آن می‌باشند. دولت ملتها به قدرت نظامی و کنترل ابزار زور دسترس

ی دارند، در حالی که شرکتها اگر هم به آن دسترسی داشته باشند به صورت غیرمستقیم است. ملتها هنوز مشمول اجرای چارچوبهای قانونی هستند و این چارچوبهای قانونی در عملکرد شرکتها موثر است. بنابراین نتیجه می‌گیریم دولت ـ ملتها هنوز بسیار مهم هستند”.
بدین ترتیب گیدنز سعی نموده سرزمین را عامل مهم

قدرت و دسترسی به ابزارهای زور خاص دولت قلمداد کند و از طریق این استدلال، اهمیت دولت ـ ملتها را نشان دهد. بدون شک دولت ملتها هنوز اهمیت فراوانی دارند چرا که جهانی شدن در آغاز راه است و هنوز مراحل تکاملی خود را طی نکرده است، اما یقیناً متناسب با پیشرفت این فرایند به تدریج صاحبان ابزارهای زور نیز تغییر می‌یابند. به‌علاوه ابزارهای زور نیز تسلیحات امروزی نخواهند بود، ضمن آنکه ماهیت مبارزه نیز تغییر می‌کند. اجرای چارچوبهای قوانین ملی تا زمانی است که ملتها هویت ملی خویش را مقدم بر هویت جهانی یا جهان منطقه‌ای خویش بدانند و قوانین جهانی (ونه بین‌المللی که امروزه رایج است) نیز وضع نشده باشد.
به‌ناچار در عصر جهانی شدن، نقش دولتها از حالت دستور و کنترل خارج می‌شود، چرا که واحدهای فضایی جدیدی شکل می‌گیرد که «کینچی اومای» آن واحد را منطقه ـ کشور می‌نامد. (5) من به آنها نظامهای فضا‌ ـ منطقه‌ای (اقتصادی یا قومی یا فرهنگی) اطلاق می‌کنم.

«کینچی اومای» معتقد است: «پدیده‌ی دولت ـ ملت تقریباً در حال

از بین رفتن است و حدود 30 سال دیگر 100، 200 و یا 300 دولت ـ شهر خواهیم داشت که جای دولت ـ ملتهای امروزی را خواهند گرفت. در واقع در آینده، دولت ـ شهرها و دولتهای منطقه‌ای اهمیت بیشتری می‌یابند، زیرا مستقیماً وارد اقتصاد جهانی می‌شوند. شهرهایی چون هنگ‌کنگ، لندن، نیویورک، فرانکفورت، بارسلون و بمبئی که بخش عظیمی از تولیدات آنها به سوی بازارهای جهانی سرازیر می‌شود از جمله‌ی این دولت ـ شهرها هستند. برای این شهرها مهم نیست جزء چه کشوری باشند، چون به موازات گسترش بازار اقتصادی جهان

ی، دانش و اطلاعات اقتصادی نیز بسط می‌یابد . آنچه هویت آنها را می‌سازد مشارکت آنها در اقتصاد الکترونیکی جهانی است».

نکته‌ی قابل توجه برای جغرافیدانان سیاسی آن است که آیا در زمان ظهور دولت ـ شهرها که کینچی اومای تعداد آنها را تا 300 عدد پیش‌بینی نموده، همه‌ی آنها در یک مرتبه از اهمیتند و یا خود درجه‌بندی شده‌اند و اصولاً موقعیت جغرافیایی این شهرها به ویژه آن شهرهایی که در کنار ساحل واقع شده‌اند تأثیری در قرار گرفتن آنها در رتبه‌های بالاتر دارد؟ مثالهای فوق نشان می‌دهد که شهرهایی که در مرتبه اول، قابلیت دولت‌ ـ شهری را پیدا نموده‌اند از نظر مکان جغرافیایی در کنار و یا نزدیک دریاها و اقیانوسها قرار گرفته‌اند، بی‌توجه به اینکه در کدام قاره باشند.

به نظر می‌رسد که در شرایط تحقق یافتن دولت ـ شهرها آن دسته از دولت ـ شهرهایی که در سواحل قرار گرفته‌اند و ویژگیهای جهانی شدن را کسب نموده‌اند به عنوان مرکز و سایر دولت ـ شهرهای واقع در خشکی به عنوان پیرامون محسوب شوند. بنابراین شکل جدیدی از جغرافیای سیاسی در حال سربرآوردن است که در آن قدرت کنونی دولت ـ ملتها کاهش یافته و نقش مرزها تضعیف می‌شود.

به عبارتی «جهانی شدن اقتصاد بازار آزاد و اقتصادی شدن جهان ژئوپولیتیک» بی‌تردید نقش‌آفرینی مرزهای سیاسی و حاکمیت دولتها را دگرگون می‌سازد ولی این نقش‌آفرینی‌ها را از بین نخواهد برد.

همین تلقی از تضعیف مرز و کاهش نقش حاکمیت دولت را محمدحسن باستانی به این ترتیب بیان نموده است: “حاکمیتهای محلی در حال ضع

یف شدن هستند، نه به این معنا که حاکمیتی در کنار آنها در مرزهای ملی ایجاد می‌شود، بلکه به این معنا که حالا دیگر یک حاکمیت برای اعمال حاکمیت خود باید ملاحظات بین‌المللی را در نظر بگیرد و باید جنبه‌هایی نظیر حقوق‌بشر و افکار عمومی و جهانی و یا وابستگی‌های اقتصادی را لحاظ کند. بنابراین آن مطلق بودن، اعمال حاکمیت خود را از دست خواهد داد و این توجه به جامعه‌ی بین‌المللی، سبب نوعی همگرایی در اعمال حاکمیت در سطح داخلی و سیاستهای کلی هم خواهد شد».

 

برخی چون «سائورین» عصر جهانی شدن را نشانه‌ی پایان روابط بین‌الملل به عنوان یک رشته عملی دولت ـ محور دانسته (8) و برخی نیز کمرنگ شدن حنای ملیت را در عصر جهانی شدن تا آنجا دانسته‌اند که بیان می‌کنند با بروز این پدیده دیگر استفاده از پسوند ملی برای مواردی نظیر سرمایه، انواع کالاها، محصولات و اوراق‌بهادا

ر تا حد زیادی معنی خود را از دست داده است.

تقویت هویت‌خواهی قومی نه با اتکا به سرزمین، بلکه به صورت فضایی در عصر جهانی شدن بروز می‌کند. در چنین شرایطی همه‌ی افرادی که خود را متعلق به یک قوم می‌دانند در هر کجای دنیا که باشند از طریق شبکه‌های ارتباطی به هم متصل شده و گروههای قومی جهانی را تشکیل می‌دهند و به صورت سازمانی غیردولتی با هر عملکردی که باشند ظهور می‌یابند و با انتخاب رهبر یا رهبران، دولت ـ قومیتهای جدیدی را بدون اصرار بر هویت سرزمینی به وجود می‌آورند.

برخلاف امروز که دولت ـ ملتها با ماهیت سرزمینی شناسایی می‌شوند و یکی از مهم‌ترین شاخصهای هویتی آنها سرزمین است، دولت ـ قومیتهای جدید بدون توجه به سرزمین واحد در هر جای دنیا خود را از اعضای یک جامعه می‌دانند و رهبران خود را نه در واحد سرزمین که در مقیاس جهانی و از طریق خطوط ارتباطاتی تعیین می کنند و دولتی فراسرزمینی را تحقق می‌بخشند. در چنین شرایطی اقتدار ملی به معنای امروزی که در آن سرزمین و مرزهای سیاسی حد آن را تعیین می‌کند، به اقتدار قومی ـ جهانی تبدیل می‌گردد.

«دیوید جی‌.‌ال‌.کینز» چنین جوامعی را جوامع مجازی قومی می‌داند. وی معتقد است: «ارتباطات که بعد زمان و مکان را درباره‌ی قومیتها حذف می‌کند، سبب می‌شود اقوام در هر جای دنیا باشند با یکدیگر ارتباط برقرار نموده و یک اجتماع مجازی تشکیل دهند. آنان بدون آنکه یکدیگر را ببینند یک تشکل را به وجود می‌آورند که می‌تواند از حقوق آنها دفاع کن

د و این تشکلها در آینده دولتها را به چالش می‌خواند. بنابراین در شرایط حاد بعید نیست جنگها از شکل سنتی به شکل الکترونیکی درآید».
بدین ترتیب در شرایط رخ دادن پدیده‌های اجتماع مجازی ـ قومی که به رغم‌نظر «کینز» با تکنولوژی جدید ارتباطات اعضای آن یکدیگر را هم می‌توانند ببینند و ه

م با یکدیگر گفت‌وگو کنند، تصمیم‌گیریهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی می‌تواند بدون توجه به مرزها در سطح جوامع بزرگ قومی انجام گیرد و بدین ترتیب هم مفهوم ژئوپولیتیک به معنای امروزی دچار دگرگونی شود و هم جغرافیای نظامی موضوعیت خود را از دست بدهد.

جهانی شدن و دگرگونی در مطالعات جغرافیایی
«تاتلی براون» در کتاب جنجال برانگیز خود به نام “جغرافی و سیاست در امریکا”، شش مرحله‌ی تکمیلی عمده را به عنوان خصوصیات بالقوه‌ی جغرافیایی سیاسی ایالات متحده در سال 2000 ارایه کرد. این مراحل عبارت بودند از:

1ـ از بین رفتن مرز.
2ـ طلوع فرهنگهای نوین سیاسی.
3ـ تنظیم مجدد الگوهای رأی‌گیری.
4ـ برنامه‌ریزی حکومت مرکزی.
5ـ سیاسی کردن محیط.
6ـ ضرورت ایجاد مجدد ایالات. (11)
چهل‌وسومین انتخابات ریاست جمهوری امریکا در سال

2000 بر سخن تاتلی براون صحه گذاشت. امریکاییان بر سر اینکه آیا کشورشان به دو بخش تقسیم شده است، خود به دو دسته تقسیم شدند، برخی معتقد به وجود شکاف فرهنگی فزاینده‌ای بین محافظه‌کاران و لیبرالها بودند. برخی دیگر معتقد به وجود یک مرکز تلفینی میانه‌رو شدند. خانم «گرترود هیمل فارب» مورخ سرشناس آمریکایی در کتاب خود تحت عنوان «یک ملت و دو فرهنگ» که در سال 1991 منتشر شد استدلال کرد که امریکا به دو کشور مجزا تبدیل می‌شود؛ نه از لحاظ سرزمینی که از لحاظ فرهنگی. یکی که ریشه در سالهای 1960 دارد، ملتی لذتجو، فردگرا، غیرمذهبی است و دیگری که ریشه‌اش به سالهای دهه‌ی 1950 بازمی‌گردد خشکه‌مقدس، مذهبی و خانواده محور اس

ت. نظرسنجی‌ها در هنگام انتخابات نیز نشان داد که امریکا در حال تبدیل شدن به «یک نظام با دو ملت است».
نگاهی به نقشه امریکا نشان می‌دهد که طرفداران جمهوری‌خواهان (بوش) در بخش مرکزی کشور قرار دارند که به آن، سرزمین مردم وظیفه‌شناس می‌گویند. طرفداران دموکراتها در غرب مرکزی صنعتی و ایالتهای ساحلی غیرمذهبی قرار دارند. حومه‌های شهری پر چمعیت شمال‌شرقی و جنوبی کالیفرنیا هم طرفدار دموکراتها هستند.
یک نگاه جغرافیایی طبیعی به این انتخابات نشان داد که دموکراتها در مناطقی پیروز شدند که یخچالها عقب رفته‌اند، یا به دلیل وجود رودخانه، بنادر و شهرهای بزرگی در آنها ایجاد شده‌اند و یا خاک آنقدر فقیر بوده که به ناچار محل ایجاد کارخانجات اتومبیل‌سازی شده است. اما جمهوری‌خواهان برعکس در مناطقی آرای بیشتر آورده‌اند که خاکهای ته‌نشین‌ شده یخچالها آنجا را تبدیل به مزارع و چراگاهها نموده است؛ و یک نگاه جغرافیایی جمعیتی نشان می‌دهد که مناطق سیاه‌پوست‌ نشین بیشتر به نامزد دموکراتها و

سفیدپوستان به نامزد جمهوری‌خواهان رأی داده‌اند.
مذهب نیز عامل مؤثری در رأی دادن به نامزد هر یک از دو گروه بود. «بیل مک اینترف» کارشناس نظرسنجی با کنار هم گذاشتن این شاخصها بی

 

ان نمود که: «اگر این الگوها را در کنار یکدیگر بگذاریم، می‌بینیم که امریکا دارای دو نیروی عظیم متضاد است. یکی نیروی روستایی، مسیحی و به لحاظ مذهبی محافظه‌کار و دیگری نیرویی به لحاظ اجتماعی شکیبا، طرفدار سقط جنین و غیرمذهبی».

پیش‌بینی «تاتلی براون» در کتاب جغرافیا و سیاست، محقق شد و اکنون جغرافیای سیاسی کشور امریکا مراحل دگرگونی خود را می‌گذراند و به دنبال آن در مطالعات جغرافیای سیاسی آن کشور تحولاتی ایجاد خواهد شد. پیوند عمیق ایالات متحده با موضوع جهانی شدن که گاه آن کشور را محرک روند جهانی شدن تعریف نموده‌، برای همه آشکار است.
در چنین شرایطی فرایندهای درونی آن کشور نیز بر پدیده‌های خارجی تأثیرگذار است. تحول در مطالعات جغرافیای سیاسی، و اصولاً در همه شاخه‌های علم جغرافیا نه فقط در میان دانشمندان و جغرافیدانان امریکا بلکه در شرایط جهانی شدن برای سایرین نیز مورد توجه خواهد بود.

واژه‌های فضا، موقعیت ومکان جغرافیایی، مطالعات جغرافیای شهری، جغرافیای جمعیت و حدود و ثغور در مطالعات منطقه‌ای، مفاهیم جدیدی پیدا می‌کند و موضوعات دیگری چون «ژئوفمینیسم» به شاخه‌های علم جغرافیا افزوده می‌شود. «پیتر هاگت» در کتاب «جغرافیای ترکیبی نو» بیان کرده که جغرافیدانان سه کلمه‌ی فضا، موقعیت و مکان را بسیار به کار می‌برند. (13) وی فضا را حوزه یا ناحیه‌ای بزرگ و معمولاً بر حسب سطح زمین، موقعیت را به معنای جایی خاص در درون فضا که بعد محلی در سطح زمین دارد و مکان را جای خاصی

در سطح زمین که هویت آن براساس ارزشهای ویژه و معین است تعریف نموده است. وی برای هر سه واژه‌ی فضا، موقعیت و مکان بر عبارت «سطح زمین» تأکید ورزیده است و نشان می‌دهد که زمین تکیه‌گاه اصلی جغرافیا و جغرافیدانان است و ژئو پیوسته آئینه‌ی علم جغرافیا است.

در شرایط جهانی شدن الگوهای فضایی مطرح در جغرافیا تغییر می‌یابد و تحولات جهشی فناوری ارتباطی و رایانه‌ای، فضای تازه‌ای را در جهان ایجاد می‌کند. به گفته‌ی‌ «مانوئل کاستلر» فشرده‌سازی زمان و مکان در فضای جریانها چنان رخ داده که فضایی مجازی و تقریباً بدون زمان و مکان به وجود آورده است. این فضای مجازی همان فضای الکترونیک و دیجیتال (cyber space) است که اقتصاد جهانی جدیدی پدید آورده است و این اقتصاد را بی‌وزن و بی‌مرز نامیده‌اند.

در چنین فرایندی منطقه‌بندیهای جدیدی در سطوح خرد و کلان و در ابعاد اقتصادی یا فرهنگی پدیدار می‌شوند که با آنچه امروزه به عنوان منطقه در جغرافیا مطرح است، تفاوت دارد. «کنت‌.ان‌ والتر» می‌گوید: «قسمت اعظم جهان از موج جهانی شدن کنار گذاشته شده است، قسمت اعظم آفریقا و امریکای لاتین، روسیه، تمامی خاورمیانه به جز اسرائیل و بخش قابل توجهی از آسیا. (15) برخی این مناطق را حاشیه منطقه جهانی شدن نامیده‌اند. (16) بدین ترتیب تعریف جدیدی از منطقه‌بندی به جای مناطق شمال و جنوب مطرح است».

در سطح خرد نیز برای بسیاری از کشورها، درجه‌ی مشارکت در اقتصاد جهانی برحسب منطقه متغیر و متنوع است. شمال ایتالیا در عرصه‌ی اقتصاد

جهانی دخیل است، اما جنوب آن کشور خارج از منطقه‌ی جهانی است. در واقع “جهانی شدن جغرافیای ویژه‌ای دارد که مناطق کلان‌شهری را به عنوان کانون توسعه‌ی خود گلچین می‌کند و آنها را در شبکه‌ای جهانی، یکپارچه می‌سازد” (17) و منطقه‌ی جهانی شدن را با ماهیت اقتصادی یا فرهنگی ایجاد می‌کند.

تفاوتها به قدری است که در میان کشورهایی که تصور می‌شود در حوزه‌ی جهانی شدن قرار گرفته‌اند نیز شکافهای قابل توجهی دیده می‌شود و آنها را به مناطق کوچکتری از نظر کارکردی تقسیم می‌کند. ایالات متحده به واردات سرمایه وابسته است، ژاپن یک صادر کننده‌ی بزرگ سرمایه است و اروپای غربی چنین وابستگیهایی ندارد. (18)
تقسیم کار فراملی برخی ملتها نیز منطقه‌بندی جدیدی را در شبکه‌ی جهانی پدیدار می‌کند و قلمروی مطالعات جغرافیای جمعیتی و اقتصادی را متحول می‌سازد. امواج مهاجرین چینی که از سرزمین خود به سرزمین‌های مجاور و جنوب شرقی آسیا رفته‌اند، فعالیت اقتصادی عظیمی را در دست دارند که در سرتاسر جنوب شرق آسیا به اقتصادهای ملی تسلط یافته است. مراکز مالی بین‌المللی در هنگ‌کنگ و سنگاپور برای انتقال سرمایه جهت سرمایه‌گذاری این خارجیها توسعه یافته‌اند.
چینی‌ها نیز صاحب بانکهای زیادی در جنوب‌شرقی آسیا و هنگ‌کنگ هستند و دفاتر فرعی آنها در ژاپن، امریکا و سایر نقاط وجود دارد. این بانکها که از سرمایه‌ی پناهنگان و سپرده‌های کوتاه‌مدت آنها استفاده می‌کنند، می‌توانند خدمات حیاتی به مشتریان چینی خود عرضه کنند و آنها را به شرکای جذابی برای نهادهای مالی و تجاری در امریکا، ژاپن و اروپا تبدیل کنند (19) آنها شکلی جهانی از بومی‌گرایی (Localization) (20) را پدید آورده‌اند که در آن تقسیم‌کار منطقه‌ای هم عمودی و مبتنی بر مزیت نسبی مکانهای مختلف است و

هم شامل شبکه‌های افقی متنوع. «رابرت رایش» نیز فضای منطقه‌ی اقتصادی دیگری را براساس کار مشترک و تکمیلی میان ملتها که منتهی به محصول می‌

شود در کتاب «کار ملتها» بررسی نموده است که در آن فضا محصولات ترکیبی تولید می‌شود. مقصود وی از محصولات ترکیبی محصولاتی است که سرمایه‌گذاری‌اش در یک کشور، طرحی‌اش در کشور دیگر و ساختش در کشوری ثالث انجام می‌پذیرد. (21)
برخی دولتها برای تطبیق دادن خود با فرایند جهانی شدن به استراتژی ایجاد منطقه‌ی پردازش صادرات یا تأسیس کارخانه‌های مونتاژی که به عنوان شعبات یا مقاطعه‌کاران

فرعی برای تولید کالاهای صادراتی عمل می‌کنند مبادرت کرده‌اند تا به سرمایه‌ی خارجی دست یابند و ایجاد اشتغال نمایند. این روند جهانی شدن به عنوان یک جنبه‌ی مهم از منطقه‌گرایی نئولیبرال در حال رشد است.

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید
» نظر